یکتا

دلنوشته هایی از دیار سبز و آبی

یکتا

دلنوشته هایی از دیار سبز و آبی

چاره چیست؟

چراآنچه موجب خنده شماها می شودقلب مرابه دردمی آورد؟

آنچه شماها باآن تفریح می کنیدمراغمگین می کند!

شماهاشلاق درملاء عام رابه راحتی نگاه می کنید من ازشنیدن صدایش آزارمی بینم!

دکترروانشناسی می گفت:اگرنمی توانی محیط کارت رااصلاح کنی خودت را باشرایط وفق بده.

به نظرشمااگرکنارآمدن باشرایط هم امکانپذیرنباشدچه بایدکرد؟

این روزها چقدردیرمی گذرد

لحظه هارامی شمارم

می خواهم بروم

کمکم کن

صبرم عطاکن

شاکرم کن

مراببخش

راضیم به رضایت.

رها شدن از پیش داوری ها


ما در سالن غذاخوری دانشگاهی در اروپا هستیم. یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهره‌اش پیداست اروپایی است،
سینی غذایش را تحویل می‌گیرد و سر میز می‌نشیند. سپس یادش می‌افتد که کارد و چنگال برنداشته، و بلند می‌شود تا آنها را بیاورد.
وقتی برمی‌گردد، با شگفتی مشاهده می‌کند که یک مرد سیاه‌پوست، احتمالا اهل ناف آفریقا (با توجه ...به قیافه‌اش)، آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست! 
بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس می‌کند.
اما به‌سرعت افکارش را تغییر می‌دهد و فرض را بر این می‌گیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست.
او حتی این را هم در نظر می‌گیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذایی‌اش را ندارد.
در هر حال، تصمیم می‌گیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند. جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ می‌دهد.
دختر اروپایی سعی می‌کند کاری کند؛ این‌که غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود.
به این ترتیب، مرد سالاد را می‌خورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از تاس کباب را برمی‌دارند،
و یکی از آنها ماست را می‌خورد و دیگری پای میوه را. همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است؛
مرد با کمرویی و زن راحت، دلگرم‌کننده و با مهربانی لبخند می‌زنند.
 
آنها ناهارشان را تمام می‌کنند. زن اروپایی بلند می‌شود تا قهوه بیاورد.
و اینجاست که پشت سر مرد سیاه‌پوست، کاپشن خودش را آویزان روی صندلی پشتی می‌بیند،
و ظرف غذایش را که دست‌نخورده روی آن یکی میز مانده است.
 
توضیح پائولو کوئلیو:
من این داستان زیبا را به همۀ کسانی تقدیم می‌کنم که در برابر دیگران با ترس و احتیاط رفتار می‌کنند و آنها را افرادی پایین‌مرتبه می‌دانند.
داستان را به همۀ این آدم‌ها تقدیم می‌کنم که با وجود نیت‌های خوبشان، دیگران را از بالا نگاه می‌کنند و نسبت به آنها احساس سَروَری دارند.
چقدر خوب است که همۀ ما خودمان را از پیش‌داوری‌ها رها کنیم، وگرنه احتمال دارد مثل احمق‌ها رفتار کنیم؛
مثل دختر بیچارۀ اروپایی که فکر می‌کرد در بالاترین نقطۀ تمدن است،
در حالی که آفریقاییِ دانش‌آموخته به او اجازه داد از غذایش بخورد، و هم‌زمان می‌اندیشید: «این اروپایی‌ها عجب خُل‌هایی هستند!»

تقدیرنامه

رئیس دادگستری روز14فروردین صدامون کردوبه همه تقدیرنامه داد.به یک آیه ازقرآن هم مزین شده بود.یادمسافر همیشگی مشهدافتادم متن تقدیرنامه هایی که تهیه می کردبسیارزیباوماندگاربود.

ماجرای پاره کردن تقدیرنامه ها هم یادم افتاد.

روزهائی هم که به خاطرپرکردن فرمهای ارزشمندارزشیابی محتاج دریافت تقدیرنامه بودیم به یادآوردم. یادبادآن روزگاران یادباد.

جملات ناب


اگر من پیامبر بودم

رسالتم شادمانى بود ، بشارتم آزادى

و معجزه ام خنداندن کودکان

نه از جهنمى مى ترساندم و نه به بهشتى وعده می دادم

تنهامى آموختم اندیشیدن را و "انسان" بودن را

(چارلی چاپلین)

اشک مرد

حس غریبی داشت.بوی خیانت به مشامش رسیده بود.برادرش رادیدکه واردمنزلش شد.ساعتها منتظربود.شایداشتباه می کند...ای کاش سوء تفاهم باشد...مرد به یاد آوردکه سالها حاصل عرق جبینش رادودستی تقدیم همسرش کرده...به پلیس110زنگ می زندآنهادروضعیت نامناسبی دستگیر می شوند...مردبه پهنای صورت اشک می ریخت.به تنها فرزندش فکر می کرد.مهریه راچه کند؟

سیزده به در

رفتیم نمک آبرودخیلی خوش گذشت.عکس هوائی سیزده به درمردم تهران رادیدم جالب بود.درتهران تک درخت هاوحاشیه اتوبانها هم غنیمت است.تهران که بودم حاضر نبودم 13را کناراتوبان به درکنم.پارسال رفتیم پارک قیطریه یادش به خیر.خوشحالم که دریکی اززیباترین شهرهای استان مازندران زندگی می کنم.خدایا ممنونم ازهمه نعمتهایت.

تصمیم کبری

درسال جدید می خواهم تغییراتی درزندگی ام ایجاد کنم.خیلی وقته دارم فکر می کنم که نقطه پایان رابگذارم یانه؟چندروزه که دیگه مطمئن هستم که بهترین کار وداع است.دیگه نمی خواهم کارمند باشم می خواهم آزاد شوم ....

پنجمین دندان

افتادن دندانهایت هربار تلنگلری است که بزرگ شدنت رایادآوری می کند.این روزها خیلی به رابطمون فکر می کنم.امیدوارم دوست خوبی برایت باشم.