دارم می آیم
مراخواندی
دارم می آیم
لحظه ها را می شمرم
بی قرارم
تو خواستی بیام
تردیدهایم زیاد بود
غلبه کردم
حال مصمم وراسخم گر چه نادانم
من سراپا تقصیر خودم را خود خودم را به تو می سپارم
ممنونم ازبانی این نیت خیرکه آرزوی دلهای بسیاری رابرآورده کرد...
زیباترین قسم
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز