یکتا

دلنوشته هایی از دیار سبز و آبی

یکتا

دلنوشته هایی از دیار سبز و آبی

میوه زندگی ما

الینا می گوید می دونی من چه جوری خواب می بینم؟اول به وبلاگم سر می زنم وخواب را انتخاب

 می کنم خوابهای من وبلاگی است!

الینا همش می گفت مامان بیا منم که دستم بند بود گفتم نه ازهمان جا بگو گفت بگویی نیستم بیا!

الینا کارمند کوچوکوی آزمایشگاه است خیلی چیزها را یاد گرفته به همو گلو بین می گه همولوبین

الینا بعضی وقتها الکی می گه قول دادی یک دفعه که حول شده بود گفت چراقولت را قبل نمی کنی؟ّ

جوجه

چندوقت پیش برای الینا جوجه خریدیم چون یکی بود همش جیک جیک می کرد الینا مرغ اسباب بازی اش را گذاشت کنارش تا فکر کند مامانش است وبخوابد. وقتی 3هفته اش شدبااین وعده که وقتی خانه حیاط دار خریدیم(آرزو برجوانان عیب نیست) می تواند جوجه و مرغ وخروس نگه دارددادیمش به باغبان ویلای بابام .دیشب الینا گریه می کرد ومی گفت که دلش برای جوجه اش تنگ شده ودیگه جوجه اش اورا نمی شناسدوکلی غصه خورد بازهم به او وعده دادیم مثل بعضیها...

البته من همیشه تکرار می کنم اگه خریدیما...

الینا خیلی حیوانات را دوست دارد یک قورباغه گرفت وتوشیشه انداخت چند ساعتی باهاش بازی کرد 

پتوروش می انداخت تا بخوابد قورباغه به انگشت الینا می چسبید والینا بهش می گفت :زودباش پشه بخور!

خلاصه باوساطت ما وکلی آه وناله قبول کرد آزادش کندتازنده بماند.

سنجش

امروز الینارا بردم برای سنجش جهت ثبت نام کلاس اول خانم دکتر ازالینا پرسید می تواندتادم در مدرسه بدود وبرگردد ؟الینا گفت نه !وقتی آمدیم بیرون ازش پرسیدم چرا گفتی نه تو که می توانی ؟الینا گفت:ببخشیدااگه روی پله ها بدوام که زمین می خورم!

بالاخره یک مدرسه خوب برایش پیداکردم آن هم ازبرکت خون شهدا وسرشناس بودن پدرش وتحصیلات مادرش!این شهر خیلی کمبود امکانات دارد.کاش مسوولان به وعده هایشان عمل کنند...