یکتا

دلنوشته هایی از دیار سبز و آبی

یکتا

دلنوشته هایی از دیار سبز و آبی

کشمش پلویی

همسرم مشغول مخلوط کردن آجیل شب یلدا بود .روی بسته کشمش سبز نوشته شده بود کشمش پلویی الینا با شنیدن این کلمه گفت :بدین بخورم ببینم توش پلو هست یانه؟الینا بی صبرانه منتظر رسیدن شب یلدااست.طولانی ترین شب سال سرشار ازشادی وشور باد.تولد پدرعزیزم هم مبارک .پارسال کنار هم بودیم امسال به یاد هم هستیم.پارسال برای پدرم ترازو خریده بودم که الینا تذکر داد اینو دیگه خرابش نکنید مامانی خسته میشه هی براتون ترازو بخره بابامم گفت :چشم .رابطه نوه وپدر بزرگ بسیار دیدنی است.

دلم برای همه دوستانم وعزیزانم درتهران تنگ شده حقیقت اینه که ملالی نیست جز دوری شما.

ای کاش

مددکارزندان خطاب به زنی که پسرش درزندان بودوآه وناله می کرد گفت:بس کن دیگر اگر بچه ات را تربیت کرده بودی حالا این روزگارت نبود .زن با عجزو آه گفت:من کی خانه بودم که بچه تربیت کنم به خاطر یک لقمه نان از 7صبح تا 8شب خانه مردم کار می کنم 100 هزار تومان حقوق می گیرم چه طوری وکی بچه تربیت می کردم ؟پس کی شکمشان را سیر کند؟

فقرونداری بنیان خانواده های بسیاری راسست کرده است.

مادر کاش هرجوربود بچه ات راتربیت می کردی تا به جای اینکه الان بلای جانت باشد عصای دستت شود تا تو امروز با عصا به دنبال آزادیش نباشی کاش.....

دوست سبزوبارانی ام

دوستی دارم که هیچ گاه از یادش نخواهم برد .همیشه سرشار بود از انرژیهای مثبت وجملات زیبا.

smsهای به یاد ماندنی اش در گوشی ام به یادگارمانده است .هروقت اووپسرش را می دیدم شاد می شدم.همیشه برایم جای سوال بود که او چگونه اینقدر سرشار از انرژی است ؟حال می فهمم که سرزمین پدری وزادگاهش وصدالبته تربیت خانوادگی اش اورااینگونه شادوبا اعتمادبه نفس ساخته است.

واژه های غریب

وقتی اورادیدم می پنداشتم کرولال ومعلول است ولی آن جوان شایسته درتصادف قدرت تکلم وسلامتی جسمانی اش راازدست داده بود همسرش بادو بچه بنای ناسازگاری گذاشته به او خیانت می کندوکارشان به دادگاه کشیده شده زن طلاق می خواهد به راستی وفاداری عشق وگذشت واژه های غریبی شده است!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

سمفونی بتهوون

روزی که شروع به کار کردم خانم یکی از کارمندان دادگستری ازمرخصی زایمان برگشت.بلافاصله برای همکار محترم میز وصندلی نوتهیه شد ومن بابایگان محترم اجرای احکام و3000 پرونده هم اتاق شدم.بایگان اجرای احکام بسیار آدم کاری  متعهدودقیق است وبسیار به من محبت کرد او بسیار قرمیزند.قرقرهای اوهمانند سمفونی بتهوون هرلحظه نواخته می شود این هم عالمی دارد.

دادگستری نوشهر

اینجا روبرویم پنجره ای است روبه حیاط وقتی بیکارم می نگرم مردمی رامیبینم که درتردد هستند .یکی شاکی یکی متهم یکی زنجیر به پا یکی دستبند به دست یکی با عصا.

پدر ازشرم جرم فرزند سربلند نمیکند

زن ازظلم همسر به قاضی شکایت می کند

بچه های کوچک دست دردست مادر دردادگستری سرگردانند شاید پدر آزاد شود ای کاش به خانه بیاید........................

پرونده های مواد مخدر ورابطه نامشروع و...اینجا بیداد می کند.

اینجا یک دنیا جامعه شناسی می آموزم البته که ازدرد مردم غمگین می شوم .

اشکهایم راهم قورت می دهم ...

خدایا چرا این چنین است؟

جامعه ما به کجا چنین شتابان می رود؟

فرهنگ واعتقاداتمان چه شد؟

شروعی دوباره

زندگی را زندگی باید کرد.از6آبان که به نوشهر اثاث کشی کردیم وبعد از شروع به کارم در اول آذرماه تازه معنی زندگی را میفهمم.هفتمین سالگرد ازدواجم 9آذرماه حال وهوای دیگری داشت.

بالاخره آمدم

سلام دوستان من به قولم عمل کردم.

یک عاشقانه آرام

آرام تر وعاشق تر ازپیشم.